[ و انس پسر مالک را نزد طلحه و زبیر به بصره فرستاد تا آنان را حدیثى به یاد آرد که از رسول خدا ( ص ) شنیده بود . انس از رساندن پیام سر برتافت و چون بازگشت گفت : « فراموش کردم . » امام فرمود : ] اگر دروغ میگویى خدایت به سپیدى درخشان گرفتار گرداند که عمامه آن نپوشاند [ یعنى بیمارى برص . از آن پس انس را در چهره برص پدید گردید و کس جز با نقاب او را ندید . ] [نهج البلاغه]

کم کمک دل خانه حسرت شده خانـــه ی نا قابل حضرت شـــــده

ارسال‌کننده : دورافتاده در : 89/5/3 2:17 عصر

کم کمک دل خانه حسرت شده خانـــه ی نا قابل حضرت شـــــده
… حکایتی است حکایت هجران .
می خواهم صدایت کنم ، دوست دارم نگاهت کنم . هر شب دعایت کنم .
ای که مرا از یاد نمی بری آیا به سوی تو راهی هست ؟ ای آرام جان آیا تو را مقصد و منزلی هست ؟
ای مقصود من آیا تو را نشانی هست ؟ به کجا در پی تو باشیم ؟ از کدام ره می گذری که خاک قدومت را توتیای دیدگان سازیم ؟ در کدامین حرم امن الهی ساکنی که قامت نمازمان را با قامت دلربای تو قامت بندیم ؟
مبدا و معاد ، کشتی نجات و ای پناه کائنات . می دانم که حیات و ممات بسته به وجود توست .
ادامه مطلب...


کلمات کلیدی : هجران، مهدی، انتظار، مولا، شعبان، دل نوشته

مترجم سایت